من و پسرم

سحر خیز باش... تا کامروا باشی

پسرم ؛ زمستان امسال (1390) یکی از طولانی ترین و سردترین زمستان هایی بود که در چند سال اخیر داشتیم .من خودم عاشق فصل پاییز و زمستان هستم ولی دیگه خسته شدم . دلم هوس یه آفتاب داغ تابستون کرده است .ولی خواب صبحهای زمستون واقعا می چسبه . به خاطر همین صبحها هردو می خوابیدیم و دیر می رسیدیم سر کار.البته بیشتر تقصیر آقا متین بود.صبح ها خیلی به سختی بیدار می شد.منم همه کارهامو می کردم ، لباسهامو می پوشیدم و آخرین مرحله تو رو از خواب بیدارمی کردم .خیلی وقتها هم با اینکه لباستو عوض می کردم از خواب بیدارنمی شدی و همین طوری بغلت می کردم و می بردم . بعضی وقتها هم خودت و به خواب می زدی چون  همش می خندیدی آخه...
16 اسفند 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و پسرم می باشد